...

...

 

نمی دانم

چرا هر وقت می خواهم

اسمت را صدا بزنم

صدایم می گیرد.

 

فکر کنم این روزها سیگار زیاد می کشم.

 

هیچ وقت فکر می کردی در عرض یک سال این اندازه همه چیز عوض شود؟

قطعا فکر نمی کردیم.

لحظه ای که لبانم را می بوسیدی و می گفتی نمی توانی نبودنم را تصور کنی

حدس می زدی ممکن است یک سال بعد در آغوش و برای کسی باشی که با او به من خیانت کردی؟

قطعا فکر نمی کردی.

نارسیسیمم وقتی اوج می گیرد که خود را این اندازه قوی می بینم که در این مدت کوتاه فقط خاطره ای گنگ از تو درونم به جا گذاشته ام.

حتی وقتی سعی می کنم صورتت را دقیق به خاطر بیاورم  نمی توانم ...فقط هاله ای است...

من از تو دلگیر نیستم برای تصور نکردن های بودنم و برای حرفهایی که با آنها مرا به رویا می بردی...فقط یادم داده ای که دیگر با این حرفها به رویا نروم...فقط لذتی لحظه ای از این حرفها ببرم و آینده ام را با این حرفها نبینم.

می گویند کلا شکاک و سخت شده ام در احساسات ولی من می دانم حسم چیست و نمی دانم کلمات شک و سخت گیر شایسته اش هستند یا نه ولی چیز بدی نیست...

لذات لحظه ای ام بیشترند و عذابم در آینده کمتر.

یادم است با تو زندگی کرده ام زمانی دور

نه ۸ ماه پیش

دور...خیلی دور

یادت است با من بحث می کردی که عشق چیز کثیفی است؟پاکی یک رابطه معمولی را ندارد؟

الان می فهمم چرا این طور فکر می کردی

چون تو از منظر خودت عشق را می دیدی.

شاید شب قبل از آنکه به من بگویی عاشقم هستی

با او یا کس دیگری بودی.

خب حق داری!چیز کثیفی است.

من هم حق دارم.زمان می برد شستن این کثافت از ذهنم.

شاید می دانستی به فاصله ۲ ماه می توانی عاشق کس دیگری بشوی.

خب حق داری!چیز کثیفی است.

چیزی مثل این پروانه های خاکستری تابستان که دور چراغ می گردند در ذهنم وول می خورد

نمی دانم چیست

کلمه ای برایش ندارم.

شاید اگر تورا

زیر خروار آوار ببینم که یک پایت قطع شده است

و پای دیگرت را می خواهی نجات دهی

و احتیاج به کمک داری

کمکت نکنم

و  نظاره گرت باشم.

خشم عجیبی است؟کثیف است؟ به همان کثافت عشق تو.

راستی یادم است که خانه ات قدیمی بود

شاید اگر زلزله بیاید زیر آوار بمانی!

می دانی آن موقع که بحث زلزله داغ شده بود به تنها چیزی که فکر می کردم که اگر زلزله بیاید

اولین کاری که می کنم حتی بدوت اینکه از مادر و پدرم خبر بگیرم این است که دنبال تو بیایم؟

چون تو تنها بودی.چون خانه قدیمی ات مرا به می ترساند.چون عشقی بود.

فکر کنم نگفته بودم اینها را.

ممکن است با این نوشته تهمت نفی اثباتی بودن این حرفها را به من بزنند

ولی من که می دانم چیست!

آیا از نفرتم به آن پسرکی که ۷ سال پیش مرا ندید کم شده است؟ یا از خشمم؟

آیا نفی اثباتی است؟

غیر از احساساتت

تفکراتت هم سطحی بود و کم کم مرا هم در آن گرداب سطح فرو می بردی.

ممنون که متوجه گردابم کردی.

.

.

 

 

 

 

هر وقت می خواهمت نیستی

هر وقت که می خواهمت

 کنارم باشی

در آغوشم باشی

گوش کنی

همدردی کنی

کمکم کنی

نیستی.

عذابم می دهد

مثل کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه.

باش

کنارم باش

چیزی بیشتر نمی خواهم.