...

...

 

تلاش امواج دریا

برای باز کردن گره های گیسوانم

ستودنی بود

اما

گره های گیسوانم که باز نشدند هیچ

گره هایی جدید

با طعم نفتی که از لوله ترکیده در دریا سرازیر شده بود

با بوی جنازه های غرق شده در دریا

و با رنگ ماهیان مرده از ته سیگارهایمان در آب

به گره های موهایم اضافه شدند.

 

از کسی پرسیده نمی شود

چه زمانی آماده ی

خداحافظی با دیگر انسان و

عادت ها

و با خود

است.

زمانی

به ناگاه

باید با آن کنار آمد

تحمل کرد

این خداحافظی را

این فروپاشی را

تا دگرباره

برخیزیم.

 

                                 مارگوت بیکل(۱۹۵۸ آلمان)

این هم از یک زاویه دیگه!

این گلدان گل ناز منه! البته الان گلاش ریخته.آخه پاییزه!(البته تاکید کنم که اسم این گیاه نازه! نه اینکه من بهش بگم ناز! بابا زیاد دیدی تو خیابونا!)

 

چیز عجیبی نبود که این مدت

دوباره بعد از مدت ها

تو به فکر و خیالم حمله کردی و مجبورم کردی مدام به تو فکر کنم.

می دانی چرا؟

یادت نمی آید؟

۹ ماه است که ترکم کرده ای.

باز هم یادت نمی آید؟

بچه ات!

دقیقا از همان لحظه که رفتی نطفه اش شکل گرفت. بچه ای از جنس ترس

از جنس ضعف

عشق

تنفر

تنهایی

تنهایی...

و چند روز پیش بچه ات را زاییدم.

دردهای زایمان باعث شده بود این مدت فکرم را مشغول کنی.

ولی من مثل آن زن که سر بچه اش را برید و جسدش را تکه تکه کرد نبودم!

من باهوش تر بودم

زیرا می دانستم اگر بچه نبودنت را سر به نیست کنم دیگر فکرت دست از سرم بر نمی دارد.

من او را زاییدم.

من بچه ی نبودنت را زاییدم

و

دیگر چیزی در مغزم از تو نیست

زیرا همه اش را با بچه در آوردم.

من دیروز بچه ات را آوردم و دم در خانه ات رها کردم.

او را ندیدی؟

حق داری

زیرا او از جنس دیگریست

او از جنس نبودن است.

از جنس نبودن تو!

مثل اینکه گوش کرد!!!

این بلاگ اسکای عوضی! بهش میل زدم گفتم که این تبلیغ های مزخرف رو از بالای وبلاگم برداره ولی گوش نمی کنه!