...

...

این بلاگ اسکای عوضی! بهش میل زدم گفتم که این تبلیغ های مزخرف رو از بالای وبلاگم برداره ولی گوش نمی کنه!

ای ماه

برو

برو

...

کولی ها اگر سررسند

از قلبت

انگشتر و سینه ریز می سازند.

                                              فدریکو گارسیو لورکا

 

*این تکه از شعر لورکا پشت سی دی «ماه کولی» از نشر هرمس نوشته شده.

البته من بعضی واژه هایش را عوض کردم چون به نظرم بد ترجمه شده بود!!

زندگیم شلوغ است و پر رفت و آمد. ترافیک! ترافیک امانم را بریده است این روزها!

کارهای کمپین و سایت و فروم چنان زمانم را پر کرده است که نمی فهمم زمان چه طور می گذرد.در کمپین عضو ۲ کمیته هستم و هر کمیته هفته ای یک جلسه می گذاردو سایت که هفته ای یک جلسه به طور ثابت دارد(تازه جلسات عمومی کمپین و جلسات اضطراری را حساب نمی کنم!) می شود هفته ای ۳ جلسه به طور متوسط.جلساتی سنگین و چند ساعته. برای خودم شده ام یک پا خانوم جلسه ای ها!

پس فردا هم که دانشگاه شروع می شود.هر روز کلاس+هر روز درس خواندن(بابا جان آخه قراره این ترم معدلم خوب بشه!!!)

روزی هم به طور متوسط ۳ ساعت در ترافیک به سر می برم.

فقط کلاس فرانسه و کلاس رقص زنگ تفریح های من هستند.

یک ذره که فکر بکنی می بینی زندگی سختی دارم.

البته اعتقاد و علاقه ای که به این کارها دارم یک مقدار قضیه را راحت تر می کند.ولی یک مدت استراحت می خواهم!

اسم این کارهایی که گفتم داوطلبانه است ولی در واقع چنان مرا درگیر خودشان کرده اند که خلاص شدن موقتی از آنها سخت است.

راستی یک چیزهایی چند وقت است که خیلی بهتر شده است.منظورم درونم است!

از وقتی که او رفته بود شبها نمی توانستم روی تختم بخوابم.همه اش احساس می کردم بوی او را می شنوم ولی دیشب روی تخت در حال کتاب خواندن خوابم برد و نه تنها تا صبح خوابیدم و بیدار نشدم بلکه صبح هم تا چند دقیقه بعد از بیداری که روی تخت دراز کشیده بودم اصلا متوجه این تحول نشدم و بعد که شدم هر چه بو کشیدم بویی نشنیدم.

ماجرای رانندگی هم به طور کامل حل شده است. آخر موقع رانندگی یاد رانندگی بسیارخوب معشوقه اش و رانندگی بد خودم می افتادم(که البته تازگی ها همه به من می گویند نه تنها رانندگیم بد نیست بلکه خوب است) و دستان و پاهایم می لرزیدند و باید می زدم کنار تا حالم خوب می شد ولی مدتی است این احساس به من دست نداده است.

تنفرها و ضعف ها همه مدتی است که سراغم نیامده اند.

ولی چیزی که هنوز هر روز از بین جلسات و کارها و ترافیک و رانندگی و درس و رقص به سراغم می آید احساس عشقم به تو و جای خالیت و یادآوری خاطرات و تاسف است.تاسف از اینکه فکر می کنی کسی بیشتر از من می تواند تو را دوست بدارد و یا عاشقت باشد. تاسف از اینکه فکر می کنی کسی بیشتر از من می تواند برایت از خودگذشتگی کند و با تو صادق باشد و خودش باشد.

راستی امروز چه بادی می وزید. دیگر گمانم دارد پاییز می شود.

خوشه ، فروم اجتماعی دانشجویان از امروز آغاز به کار کرد. خوشه یک فروم با محوریت موضوعات دانشجویی است که در کنار آن در زمینه های مرتبط اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی که با بخش بندی های متنوع در قالب فروم های تخصصی ارائه شده اند ، و با هدف بحث و تبادل نظر کاربران با یکدیگر کار می کند .
در این سایت اتاق های مختلف اعم از زنان، کارگران، صلح و ... برای بحث و تبادل نظر وجود دارد.موضوعات بحث در این سایت توسط خود کاربران پیشنهاد می شوند.

به اتاق ما(زنان) هم سری بزنید.

 

Do you want your questiones answered or your answers questioned?

امروز تو کلاس رقص

رقص با پارتنر را یاد گرفتیم(چاچا)

ولی من و بهار پارتنرهای خوبی برای همدیگه نبودیم!

الان می فهمم چرا این قدر تو داستان ها و فیلم ها آدمها عاشق معلم رقصشان می شوند

چون منم  بعضی وقتا به معلم رقصم احساس دارم.

می دونی چیه؟ وقتی کسی بهت هنری یاد می ده:

موسیقی    نقاشی     رقص و ...

اون هنر این قدر بعضی وقتا برات لذت بخش هست که

نمی تونی تفکیکی بین عشقت به اون هنر و اون کسی که بهت اون هنر لذت بخش رو یاد می ده بذاری.

برای هر کس یه چیزی لذت بخش تر از بقیه هست.

برای من رقص.

 

 

 

خیلی وقت پیش

نصفه شب بود

همدیگر را بوسیدیم و

در را بستی و

رفتی

و من آمدم پشت پنجره تا رفتنت را تماشا کنم.

پیدا شدی

و برایم

به طرف پنجره دست تکان دادی .

 

این صحنه شاید ۲۰ بار تکرار شده بود

و

الان کسی که می خواندش شاید صحنه ای از فیلمی هندی به خاطرش بیاید.

ولی

من در دنیای دیگری بودم.

 

کاش هیچ وقت

 دستی به سوی پنجره اتاقم

 تکان نمی دادی.

 

با

  من

       گریه کن

                  بر تنهایی

                                 من

 

برای پروین:

ترس

نفرت

و قدرت

همه را

در چشمان تو می بینم

اما چشم تو

نمی تواند ببیند

چیزی در چشمان من.

چیزی مثل عجز

مثل گناه

گناه از سنگینی باری که بر چشمانت بود

و تحملش سخت.

 

سنگینی ها را با من تقسیم کن

آن گاه

چشمان هر دومان می بیند.

 

نوشته من در مجله زنستان:

زنان قربانیان جنگ

http://herlandmag.org/issue9/06,08,08,06,34,21

و نوشته من و گلناز و گلنوش در مورد مهریه که هم کار آماری اش را خودمان انجام دادیم و هم تحلیل اش:

http://herlandmag.org/issue9/06,08,08,06,13,58

البته باید تصحیح کنم که در پاراگراف سوم اولین عدد ۸۴ درصد است و نه ۴۸ درصد.